کد مطلب:313446 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:176

احتجاج ابوالفضل با آن قوم ستمگر


كوفیان را پس به آواز جلی

بس نصیحت كرد عباس علی



كاین حسین - ای قوم - مرآت خداست

در حقیقت جنگ با حق كی رواست؟!



یك زمانم گوش بر حجت كنید

ز انبیا و قومشان عبرت كنید



گر شما را رهنما قرآن بود

فرض حق، اكرام بر مهمان بود



خاصه مهمانی كه ذوالقربی است او

بر تمام ما سوا مولاست او





[ صفحه 210]





جنگ با مولای عالم از چه رو؟!

می نشاید با خدا شد جنگجو!



توبه سوی وی كنید از كار خویش

معذرت خواهید از رفتار خویش



مظهر حق، عفو حق را آیت است

خاصه این مظهر كه بهر رحمت است



گر چه بستید آب را بر روی او

تاختید از چهار سو بر سوی او



غرق خون كردید از پیر و جوان

یاورانش را ز كین ای دشمنان



با همه این كفر و جهل و خیرگی

وین همه طغیان و ظلم و تیرگی



توبه گر آرید زین عصیان همه

رو كنید از كفر بر ایمان همه،



من به عفو او شما را ضامنم

زانكه باب رحمت و عفوش منم



من همی گفتم به آواز بلند

بر شما از راه لطف این وعظ و پند



ورنه من از جنگ روگردان نیم

بهر حق در بذل جان محكم پیم



جمله دانیدم كه حیدر زاده ام

راه صحرای فنا پیموده ام



گر مرا افتد ز دوش امروز دست

داده اید از كین به دست حق شكست



چون بر اعدا، صاحب پست و بلند

كرد حجت را تمام از وعظ و پند



شد نفس ها بند اندر سینه ها

مشتعل شد بر گروهی كینه ها



چون كه حرفش را جوابی كس نداد،

غیر این منطق زبانی برگشاد



فرمود: این كار را هم نمی كنید، پس قدری از این آب كه مهریه ی مام عزیزش زهرا است علیهاالسلام بدهید كه كودكان خردسال او در میان آفتاب سوزان هلاك نشوند. از این سخن، بعضی از آنان گریان، و پاره ای ساكت، و برخی به كناری رفته، از اسب پیاده شده، خاك بر سر ریخته و بی تابانه اشك از دیده می باریدند. در این موقع شمر و یك نفر از سران لشگر آمده آهسته گفتند: در صورتی از این گفتار نتیجه خواهی گرفت كه برادرت امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نماید و الا اگر تمام جهان را آب فراگیرد و در تصرف ما باشد، آب به شما نخواهیم داد. آن بزرگوار از استماع این سخنان سخت برآشفت و به سوی خیمه ها برگشت و كیفیت حال آن مردم از خدا بی خبر و اظهارات آن دو شقی را به پیشگاه برادر معروض داشت. حضرت امام حسین علیه السلام از شنیدن كلمات آن مزدوران، آن شاگردان مكتب خیانت، و آن سگان روسیاه، محزون و افسرده گردید.



[ صفحه 211]



عباس علیه السلام دست به سینه ایستاده بود و به شدت از دیدگان حق بین او اشك می بارید. لشگر هیاهو كرده ناسزا می گفتند و فریاد می زدند كه چرا به میدان نمی آیید در آفتاب سوختیم.

از میان خیمه گاه، صدای شیون و ناله های دلخراش زنان و كودكان به گوش می رسید. [1] و اینجا بود كه عرض كرد: یا مولا، یا حسین، سینه ام به تنگ آمده، اجازه بده به میدان روم و با این نابكاران بستیزم.

در روایتی آمده است: خیمه ای مخصوص مشكهای آب بود. حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داخل آن خیمه شد و دید كه اطفال، آن مشكهای خالی ولی نمدار را برداشته و شكمهای خود را بر آنها می گذارند تا از عطش آنها كاسته شود! به آنها فرمود: ای نور دیدگانم، صبر كنید، اكنون می روم و برای شما آب می آورم. در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشك خود را برداشت و به سوی فرات و نهر علقمه رهسپار گردید.

میرزا محمدتقی حجةالاسلام تبریزی، متخلص به نیر، گوید:



چون كه نوبت بر بنی هاشم رسید

ساخت ساز جنگ عباس رشید



محرم سر و علمدار حسین

در وفاداری علم در نشأتین



در صباحت، ثالث خورشید و ماه

روز خصم از بیم آن چون شب سیاه



در شجاعت، یادگار مرتضی

داده بر حكم قضا دست رضا



خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه

گفت شاهش كای علمدار سپاه



چون علم گردد نگون در كارزار

كار لشگر یابد از وی انفطار



گفت تنگ است ای شه خوبان دلم

زندگی باشد از این پس مشكلم



زین قفس برهان من دلگیر را

تا به كی زنجیر باید شیر را؟!



گفت شه چون نیست زین كارت گزیر

این ز پا افتادگان را دست گیر!



جنگ و كین بگذار و، آبی كن طلب

بهر این افسردگان خشك لب



گفت: سمعا ای امیر انس و جان

گر چه باشد قطره ی آبی به جان



شد به سوی آب تازان باشتاب

زد سمند بادپیما را در آب



بی محابا جرعه ای در كف گرفت

چون به خویش آمد دمی گفت ای شگفت



تشنه لب در خیمه سبط مصطفی

آب نوشم؟! من زهی شرط وفا!



زاده ی شیر خدا با مشك آب

خشك لب از آب زد بیرون ركاب





[ صفحه 212]




[1] شخصيت فرماندار بزرگ اسلام حضرت ابي الفضل العباس عليه السلام: سيد حسن صدر، صفحه ي 38.